شبکه یک - 8 اسفند 1399

"مادر" همه عشق‌ها (هیچکسی در محضر همه کس)

مراسم اعتکاف دانشجویی_چگونه او را بخوانیم؟ _دانشگاه خواجه نصیر _۱۳۹۷

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سلام عرض می‌کنم خدمت برادران عزیز. گاهی ممکن است حتی کسانی مطالعات و اصطلاحات و مدرک علمی نداشته باشند اما حکیم باشند و نورانی باشند در مسیر حق باشند و ما این‌جور آدم‌ها را دیدیم در انقلاب و جبهه‌ها کسانی که تحصیلاتی نداشتند، بیسواد بودند، حتی سواد خواندن و نوشتن نداشتند اما حکیم الهی بودند مثل این که ده‌ها سال عرفان و اخلاق خوانده بودند حتی هوش اجتماعی در سطح بالا داشتند انگار که خیلی از مسائل را با نور نگاه می‌کردند من خاطرات متعددی از این‌طور آدم‌ها دارم از این طرف هم زیاد دیدیم و شنیدیم انقلابیون و سیاسیونی که در آن پایه‌های اصلی اعتقادات که نوع نگاه به خداوند, رابطه با خداوند، نگاه به مبدأ و معاد، آغاز و پایان این مسیر یک نگاه صادقانه‌ای نبود حتی گاهی بعد از سال‌ها و فداکاری و مجاهدت و مبارزه، گاهی زندان و جبهه، آخرش خراب شد و شاید مهم‌ترین علت آن همین بود که یک بنای ظاهراً حساب شده‌ای ساخته بودند اما روی آب. یک روایتی نقل می‌شود که ائمه(ع) از حضرت مسیح(ع) نقل کرده بودند. حضرت مسیح(ع) با اصحاب‌شان حواریون جایی بودند از ایشان پرسیدند به نظرتان در خانه، جایی که می‌سازیم ساختمانی که می‌سازید کدام آجر مهم‌ترین آجر است؟ خب اغلب اصحاب حواریون گفتند خب آجر اول. حضرت عیسی(ع) فرمودند خیلی آجر آخر. خیلی‌ها هستند آجر اول را می‌گذارند وارد یک حرکتی می‌شوند اما چون هدف نهایی برایشان خیلی روشن نیست 20 سال، 30 سال فعالیت انقلابی این طرف و آن طرف دارند ته آن بخصوص آن آخر آخرش یک مرتبه بر سر دوراهی‌ها و سه‌راهی‌ها و چهارراه‌ها و پنج‌راه‌های زندگی انتخاب‌های خیلی غلط و خطرناک و عجیب و گاهی مضحک انجام می‌دهند و می‌دهیم و علت اصلی آن این است که ظاهراً آجر اول را خوب گذاشتیم اما مهم آن آجر آخر، همان که می‌گویند عاقبت کار و عاقبت‌تان چه می‌شود، شروع خوب و پایان بد زیاد دیده شده و می‌شود. پایان خوب، پایان خوب یک ریشه‌اش در آغاز خوب است اما همه‌اش در آن نیست شرایط مختلف عملی، نظری، ایمانی دارد که بزرگان این‌ها را گفتند و ما هم شنیدیم و داریم به شما می‌گوییم ولی گفتن کجا و رفتن کجا. ما می‌گوییم بسا که شماها بروید. یک روایتی هم دیدم که فرمودند در قیامت، یکی از بزرگترین حسرت‌ها، حسرتی است که سخنان درستی را به دیگران منتقل کردند و دیگران بر اساس آن سخنان رفتند و به سعادت رسیدند ولی خود آن‌هایی که گفتند نرفتند و در قیامت می‌بیند آن کسی که شنونده بود، خواننده بود، شنید، خواند و باور کرد و ایمان آورد و عمل کرد و عبور کرد و رفت؛ اما آن کسی که گفت و نوشت چون خودش باور نکرد یا اگر کرد باور منتج به عمل نبود و نرسید خودش نرفت و ماند. این یکی از حسرت‌های بزرگ قیامت است که امثال من که کارشان گفتن و نوشتن و معلمی است خیلی گرفتار چنین حسرتی خواهیم شد.

آن نکته‌ای که من می‌خواهم عرض کنم که پایه اصلی سبک زندگی دینی و سیاسی انقلابی هست و در همه ابعاد زندگی به انسان امید و قدرت می‌دهد و در عین حال او را انسان نگه می‌دارد یک حیوان قوی و مقتدر و قادر نه، بلکه یک انسان قدرتمند می‌کند این است که یک تبیین درستی از رابطه خودش با جهان و با خداوند داشته باشد این دعاها یکی از کارهای بسیار مهمی که می‌کنند شخصیت‌سازی است یعنی به ما افق دید می‌دهند و زاویه نگاه می‌دهند. به ما آموزش می‌دهند که، درست است که در کنار آن به ما یاد می‌دهند که چطور خودت را برای خداوند لوس کن، چطور با خداوند خیلی صمیمی وخصوصی صمیمی بگیر و جوری حرف بزن که انگار کسی از تو به او نزدیک‌تر نیست و کسی از او به تو نزدیک‌تر نیست غیر از این که در کنار آسایش، آرامش می‌دهد غم‌ها و ترس را از تو و از جامعه دور می‌کند علاوه بر آن این دعاها را بزرگان می‌گویند و در خود دعاها هم همین‌طور است که زاویه نگاه درست به دوست و دشمن، به حق، به زندگی و به تکلیف می‌دهد یعنی یادت می‌دهد که چگونه و چطور خودت را در شبکه‌ای از مفاهیم ببین و جهان را چگونه معنادار را ببین تا حرکت تو معنادار بشود ما چرا وسط یک کار مأیوس و خسته و افسرده می‌شویم چون احساس می‌کنیم کاری که داریم می‌کنیم معنادار نیست و ته آن چیزی نیست ولی این دعاها به ما آموزش می‌دهد که چگونه هدف‌گیری کن به کدام سمت؟ چگونه حرکت کن و این ذکر که می‌گویند عده‌ای دائم‌الذکر هستند که ما خیال می‌کنیم علنی و سروصدا و فقط الفاظ است برای بعضی‌ها واقعاً الفاظ است ولی برای آن‌هایی که اهل آن هستند این الفاظ ریسمان‌هایی هستند که مغز و ذهن و زبان تو را به مرکز عالم وصل می‌کند یعنی به مبدأ قدرت و قدرت مطلق و جمال مطلق و زیبایی مطلق و منشأ همه زیبایی‌ها تو را وصل می‌کند. وقتی که وصل شدی قوی می‌شوی، شک نمی‌کنی، نمی‌ترسی، وسوسه‌ها در آدم اثر نمی‌کند، وسوسه قدرت، ثروت، ریاست، شهوت، شهرت هیچ کدام اثر نمی‌کند. می‌بینی همه امکانات در اختیار اوست پس می‌زند و همان مسیر حق را ادامه می‌دهد خب این یعنی انسان قوی. انسانی قوی است که در کنار این تهدیدها و وسوسه‌ها شک نکند، تردید نکند، نترسد، طمع نکند، خب چه زمانی این‌طوری می‌شود وقتی انسان قوی بشود چه زمانی قوی می‌شود؟ وقتی به قدرت مطلق وصل شود، منشأ قدرت مطلق کیست؟ خداوند است. علم مطلق، قدرت مطلق، زیبایی مطلق، همه چیز مطلق. مطلق همه چیز. مبدأ همه چیز، معاد همه چیز. من کی هستم؟ یک وقت یک کسی می‌گوید من یک موجود تیپاخورده آواره توی دنیا، تنها، همه چیز علیه من است، اصلاً کسی من را دوست ندارد، اصلاً کسی با من نیست و به فکر من نیست. تنهایی باید در یک رقابت سگی با دیگران لقمه را از جلوی دیگران برداری خودت بخوری. هرجا به نفعت هست به همان اندازه با دیگران رابطه برقرار کن حتی ازدواجت، همکاری‌ات با دیگران، فعالیت سیاسی‌ات با دیگران، ترک فعالیت سیاسی‌ات. همه‌اش بر اساس منافع مادی این‌گونه است. یک وقتی هم هست که با این نگاه و دعاها تعریف نگاه آدم از خودش، از زندگی، از حق، از تکلیف، و از همه چیز تعریف‌ها عوض می‌شود. همه چیز یک دفعه معنادار می‌شود بعد در خلوت و تنهایی مطلق داری به یک کسی خدمت می‌کنی برای خدا، این می‌شود مرکز عالم و مهمترین حادثه عالم می‌شود همه چیز برایت معنادار می‌شود. ولو هیچ کس تو را ندارند و نشناسد. اصلاً هیچ کس تو را دوست هم نداشته باشد، اصلاً محال است که کسی مؤمن باشد محبوب خدا بشود ولی محبوب خلق نباشد چون مؤمن یکی از وظایفش خدمت به خلق است نه برای خلق بلکه برای خدا. آن وقت حتماً خلق او را دوست خواهد داشت آن وقت این دعاها جهت درست زندگی و زاویه درست نگاه را به ما می‌دهد. انسان ضعیف، انسانی که با خداوند رابطه‌اش قطع است و اهل دعا و نماز نیست یا دعاها و نمازهایش مثل امثال من است خیلی ضعیف، خیلی رقیق، خیلی صوری، آسیب‌پذیر است تا یک مشکلی پیش بیاید می‌شکند تا یک خطری پیش بیاید می‌ترسد تا یک طمعی پیش بیاید وا می‌دهد. یک فرصتی پیش می‌آید به جای حسن استفاده به فکر سوء‌ استفاده می‌افتد چرا؟ چون ما ضعیف هستیم و احساس می‌کنیم تنها هستیم و اصلاً کسی به ما توجه ندارد ما تیپاخورده‌ایم، ما گمشده‌ایم. من در این عالم تنها هستم. وقتی احساس می‌کنی که تنها هستی خب نیرویت هم که خیلی محدود است, هزاران رقیب و دشمن داری، دوستانت هم همه دشمن بالقوه‌اند! تو به خاطر منافعت به او نزدیک می‌شوی پس او هم بخاطر منافعش به تو نزدیک می‌شود آدم خیلی وحشت می‌کند یعنی اگر واقعاً انسان رابطه خودش را با مبدأ و معاد قطع شود زندگی خیلی وحشتناک است واقعاً ترسناک است اغلب این جنایاتی که در حق دیگران و خودمان می‌کنیم بخاطر همین ترس است ما احساس می‌کنیم تنها هستیم و اصلاً مورد توجه نیستیم و هرکس باید به فکر خودش باشد. این‌جا دیوانه خانه است جنگل است همه وحشی‌اند. این نگاه مادی و ماتریالیستی است. الحاد یعنی همین. کفر یعنی همین. یعنی ماده عالم را ببین ماده عالم را نبین. این عالم ماده معنا دارد. این «إنّا لله» ما برای خداییم «و إنّا إلیه راجعون» داریم به ملاقات خداوند می‌رویم. اصلاً تمام! همین یک بخش از آیه قرآن کافی است که همه چیز را معنادار کند. داری به سمت او می‌رویم و برای یک ملاقات بزرگ آماده می‌شویم. تمام کارهایی را که در زندگی می‌کنیم از درس و کار و ورزش و سینما و هنر و ازدواج و... هر کاری که می‌کنیم، فعالیت سیاسی و علمی، همه‌اش را باید در این مسیر جا بدهیم یعنی باید در بسته «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» بگذاریم. هر کدام با این‌ها نمی‌خواند آن را اصلاح کنیم، ویراستاری کنیم، حرس کنیم، اضافات آن را حفظ کنیم و از این مسیر بیرون نرویم. حالا می‌خواهی دکتر باش، مهندس باش، آخوند باش، مرد باش، زن باش، باسواد باش، بیسواد باش، فقیر باش، غنی باش، شرقی باش، غربی باش، بشر قدیم باش، بشر جدید باش، تو انسانی و در مسیر حقی و از این جهت هیچ تفاوتی نداریم. با معیار انسانیت، نژاد، زمان، نژاد، مکان،‌ خانواده، لباس، ثروت، جنسیت، طبقه این‌ها هیچ تاثیری ندارد معیار؛ آن نوع نگاه و نسبت انسان با خداوند است. حالا شما فقط با این نکته نگاه کنید ببینید با جهان‌بینی توحیدی و دینی، دینی از نوع توحیدی و اسلامی‌‌اش و بخصوص اهل بیتی‌اش، یک مرتبه معنای همه چیز عوض می‌شود هرچه بی‌معناست معنادار می‌شود و اگر همین دعاها را معنی‌اش را بدانیم و واقعاً باور کنیم و به این‌ها معتقد باشیم اصلاً یک مرتبه همه چیز عوض می‌شود. خیانت سخت می‌شود. خدمت آسان می‌شود چون یک تصویر دیگری از همه چیز به ما می‌دهد. من می‌خواهم بخشی از این تصویر را در همین دعاها به شما عرض کنم. «... لَکِنَّکَ أَخْرَجْتَنِی لِلَّذِی سَبَقَ لِی مِنَ الْهُدَى الَّذِی یَسَّرْتَنِی ...» چه زمانی من را از آن عالم خارج کردی وارد این مرحله از زندگی کردی؟ پس از پیامبر اکرم یا پیش از او. دارد می‌گوید شما می‌دانید که یک تشکر بزرگ به خداوند بدهکارید که مرا پس از آخرین پیام‌آور به دنیا آوردی که سخنان او را هم بشنوم می‌توانستم قبل از پیامبر و قبل از اسلام به دنیا بیایم که همه سخنان خدا هنوز شنیده نشده بود یعنی گفته نشده بود او خاتم انبیاست. بعداز این که این پروژه رسالت تکمیل شد به دنیا آمدم. بنابراین می‌توانم دسترسی دارم به آخرین برداشت فیلم می‌گیرند می‌گویند برداشت اول- برداشت دوم، آخرین برداشت از مقوله نبوت و وحی، آن هم از مقوله‌ای که صدای آن شنیده شد و در خانواده و محیطی که توانستم صدای او را بشنوم، به ابدیت من مربوط است. ببینید بنیادهای سبک زندگی اسلامی انقلابی‌گری این‌جاها باید شکل بگیرد اگر این‌ها درست شد تا آخرش درست می‌شود اگر این‌ها درست نشود هزارتا انقلابی دوآتیشه باشی انقلابی صدآتیشه هم باشی آخرش معلوم نیست چه می‌شوی. ممکن است دیکتاتور شوی، چقدر انقلابی‌هایی که آخر عمر دیکتاتور شدند، خیانت و جنایت کردند. همان ظلم‌هایی که خودشان با دیگران با آن مبارزه کردند خودشان با دیگران کردند. چرا؟ چون این مبانی درست نبود این که برای چه انقلابی می‌شوی؟ برای چه سیاسی می‌شوی؟ برای چه در حوزه علم و دانش می‌روی؟ در صحنه هنر و سینما می‌روی؟ چرا ازدواج می‌کنی و... همه این‌ها به این‌جا برمی‌گردد این رابطه اول درست شود آن تعریف پایه درست شود بعد بقیه‌اش درست می‌شود وگرنه معلوم نیست ته بقیه‌اش چه می‌شود. همین دعاها را اگر ما بفهمیم و باور کنیم اصلاً کنش و واکنش‌هایمان در صحنه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، خانواده، در فقر و غنا، اصلاً اگر این‌ نگاه‌ها را تکرار کنیم کلاً کنش و واکنش‌هایمان عوض می‌شود چرا می‌گویند ذکر بگویید، چرا می‌گویند روزی چند بار نماز بخوان، برای این که این‌ها چیزی نیست که روزی یک بار بگویی و رد بشوی، باید مدام تکرار شود و مدام به خودت بگویی به خودت تلقین بدهی و به خودت آموزش بدهی تا کم‌کم باور کنی. لذا این‌هایی که ذکر می‌گویند و اهل ذکر هستند آن هم باتوجه نه همین‌طوری، این‌ها توجه کردند، ولی امثال من که اهل ذکر نیستم توجه نکردند ولی آن‌ها توجه دارند که آقا این‌قدر باید با خودت بگویی تا یک لحظه به خودت اجازه نده که از این حقیقت غافل بشوی. مدام بگو سبحان‌الله. چرا؟ چون مدام ممکن است در ذهنت نسبت به خداوند دچار توهم بشوی و نسبت‌های بیخودی به خدا بدهی. مثلاً بگویی برای چه خدا چنین کرد؟ یک کاری می‌شود می‌گوییم برای چه خدا این‌طوری بود؟ برای چه خدا این‌طوری نبود؟ این سبحان‌الله‌یی که می‌گویند بگو، یعنی مدام به خودت بگو نادان، این چیزی که تو در ذهنت داری تصور می‌کنی این خدای تو نیست این مخلوق توست! این را تو ساختی. سبحان‌الله. خدا این‌طوری نیست، منزه است از تخیّلات و توهّماتی که تو نسبت به او داری مدام می‌گویند آقا تکبیر بگو الله اکبر. به هزارتا مشکل و مانع برخورد می‌کند، آقا تمام شد! مدام به خودت بگو خداوند نه این که بزرگ‌تر از این و آن است، بلکه بزرگتر از آن است که تو داری نسبت به او می‌اندیشی. می‌گویند افراد را قضاوت نکنید اصلاً خدا را قضاوت نکن، سوء ظن به خدا و قضاوت بد چرا در مورد خدا داری. لااله‌الاالله‌اش همین است، الحمدلله هم همین است. بعضی‌ها مدام ذکر فقط الحمدلله می‌گویند بعضی اوقات ما می‌گوییم چرا این‌ها همه‌اش الحمدالله می‌گویند خب یکبار گفتی! اگر قرار بود خدا بفهمد همان بار اول فهمید، نگویی هم خدا می‌فهمد! نخیر قرار است تو بفهمی. این که مدام می‌گویند الحمدلله و نماز را تکرار کن قرار است تو بفهمی نه برای این که مدام بگوییم تا بالاخره خدا متوجه بشود! بلکه تو باید متوجه بشوی. با تکرار، توجه می‌آید، تکرار با توجه. «... أنْ أَلْهَمْتَنِی مَعْرِفَتَکَ،...» شناخت خودت را به من الهام کردی. شما فرض کنید الهام الهی نبود شما فکر می‌کنید این فهم خدا، بعد به لحاظ ذهنی اجمالاً بفهمی بعد به لحاظ قلبی به او رابطه برقرار کنی، بعد با او حرف بزنی، بعد خودت را برایش لوس کنی و گریه کنی بعد جوابت را بدهد. این خیلی مهم است. حضرت امیر(ع) فرمودند اگر می‌خواهید بفهمید که دعایتان دعا بوده یا نه؟ ببینید در قلب و ذهنتان خدا با شما دارد حرف می‌زند یا خیر؟ خداوند از طریق عقل و فطرت‌تان با شما نجوا می‌کند تو با خدا حرف می‌زنی خدا هم با تو حرف می‌زند این را حواست باشد. منتها آن وسط‌ها شیاطین هم با آدم حرف می‌زنند مواظب باش که شیطان را با فرشته و خدا را با خزعبلات اشتباه نگیرید. چطوری مواظب باشم؟ فرمودند با تقوا، ایمان، عمل صالح، معرفت‌افزایی. کلاه سرتان نرود یک وقت شیطان نیاید پچ پچ کند بگوید من خدا بودم! خدایا شناخت خودت را به من الهام کردی. این خیلی مهم است. اگر هزاران صفحه مطلب بخوانی ولی به تو الهام نشود یعنی خداوند خودش را به تو عرضه نکند به ما راه ندهد ما را پس بزند ما نمی‌توانیم هیچ درکی از خدا داشته باشیم چنانکه خیلی‌ها هستند که هیچ درکی از خدا ندارند. هرچه می‌گویند می‌گوید این‌ها چه می‌گویند؟ این حرف‌ها چیه؟ و این‌جا آدم خودش مقصر است که به این‌جا می‌رسد. این آموزشی که خداوند و اهل بیت و اولیاء خدا به ما دادند که خدا را این‌گونه بشناسید. «لُطْفِکَ لِی» خدایا تو خیلی به من لطف داری. « إِحْسَانِکَ إِلَیَّ» مدام داری به من خدمت می‌کنی، احسان می‌کنی. «لِرَأْفَتِکَ بِی» با من مهربانی. من با تو نامهربانم ولی تو با من مهربانی. من از تو دورم، ولی تو به من نزدیکی. این هم خیلی جالب است که دو طرفه است یکی آن دور است ولی آن یکی نزدیک است، چطوری می‌شود؟ این‌جوری می‌شود. در دعا می‌گوید خدایا من از تو خیلی دورم ولی تو به من خیلی نزدیکی. بعد خداوند در قرآن می‌فرماید که به بشر، به انسان و به بندگانم بگو «إنّی قریب» من نزدیکم. اصلاً این جمله خدا را آدم توی اتاقش بنویسد.  من اول جوانی‌ام که خیلی آدم خوبی بودم بعضی از این جملات خدا را در اتاقم گاهی می‌نوشتم. یکی‌اش همین بود. حالا دیگر خیلی باور ندارم چون عمل که نمی‌کند دیگر ایمانش هم ضعیف می‌شود باید عمل کنیم که ایمان بماند و قوی شود ولی من چون عمل نکردم این‌ها ضعیف شد، حرفش را می‌زنیم ولی خودش نیست. یکی از این جمله‌هایی که خداوند گفته این است «إنّی قریب» من نزدیکم، من کنارتم. «أجیب» وقتی صدایم می‌زنی جوابت را می‌دهم. «دعوتاً داع» صدا و دعوت هر صداکننده و هرکس که من را می‌خواند جواب همه‌تان را می‌دهم «‌إذا دعانی» آن هنگام که من را صدا کنی. «إنّی قریب» هر وقت هر کس من را دارد صدا می‌کند و حواسش نیست و می‌گوید خدایا کجایی؟ «إنّی قریب» من این‌جایم. «أجیب» جوابت را هم دادم. نفهمیدی؟ «أجیب» جواب می‌دهم «دعوتاً داع دعانی» دعوت هرکس که من را بخواند آن هنگام که من را بخواند. قبل از آن چه گفت؟ اول دعا گفت «أَشْهَدُ بِالرُّبُوبِیَّةِ لَکَ» خدایا من دارم اعتراف می‌کنم و شاهدم که تو داری همه چیز را مدیریت می‌کنی و مرا و همه چیز را. « مُقِرّاً» خدایا دارم اعتراف می‌کنم «بِأَنَّکَ رَبِّی» تویی پروردگار من «وَ أَنَّ إِلَیْکَ مَرَدِّی،» و من دارم به سرعت به محضر تو برمی‌گردم. «إِلَیْکَ مَرَدِّی» یعنی خدایا آمدم. دارم می‌آیم. «ابْتَدَأْتَنِی بِنِعْمَتِکَ قَبْلَ أَنْ أَکُونَ شَیْئاً مَذْکُوراً» قبل از این که چیز قابل ذکری باشم اصلاً چیزی باشم شروع شد، ابتدا با تو بود، تو شروع کردی قبل از این که چیزی باشم. نعمت‌ها شروع شد، «خَلَقْتَنِی مِنَ التُّرَابِ» از خاک آفریدی. «ثُمَّ أَسْکَنْتَنِی الْأَصْلَابَ،» من را ساکن صلب پدران «آمِناً لِرَیْبِ الْمَنُونِ،» محفوظ از هزاران خطر.

یک تعبیر دیگری از محبت: می‌گویند به خدا عرض کن و بگو ای انسان به خدا بگو «إِنَّکَ تَعْلَمُ» تو همه چیز را می‌دانی لازم نیست من بگویم «أَنِّی وَ إِنْ لَمْ تَدُمِ الطَّاعَةُ مِنِّی فِعْلًا جَزْماً» درست که من توی عمل کم آوردم درست است که من آن مسیری که گفتی بروم نرفتم و مسیرهایی را که گفتی نرو رفتم عمل محکم «فعلاً جزما» درست و تمیز عمل نکردم و توی سبک زندگی‌ام من کم آوردم اما «فَقَدْ دَامَتْ مَحَبَّةً وَ عَزْماً» اما آن عشق با من است اما آن عشق ادامه دارد. خدایا در عمل کم آوردم اما «فَقَدْ دَامَتْ» ادامه دارد چی؟ «مَحَبَّةً وَ عَزْماً» محبت و عشق تو ادامه دارد و من هنوز تو را دوست دارم و تو هم من را دوست داری با این که کم آوردم، من اعتراف می‌کنم «و عزما» شور تو را در سر دارم من هنوز عزم تو را دارم و هنوز تو را می‌خواهم ولو ترمز کردم و یا برگشتم و از مسیر بیرون رفتم اما «فَقَدْ دَامَتْ» محبت و عشق و عزم تو ادامه دارد من راه و شور تو را در سر دارم درست است که من مسیر را کج رفتم. می‌فرماید که این را به خدا بگویید «خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصیباً» (فرازی از دعای امام حسین(ع) در روز عرفه)؛ «صفقه» یعنی وقتی که در بازار معامله می‌کنند می‌گویند خیلی خب دیگر تمام شد و معامله قطعی شد یعنی تجارت و کاسبی و معامله. خدایا «خسرت» خسارت کرد هر کس معامله‌ای در زندگی‌اش کرد یعنی هرکس هر کاری کرد و هر معامله‌ای با هر کس کرد که در آن معامله عشق تو حضور نداشت و در آن تصمیم هیچ سهمی از عشق به تو و محبت تو نبود «خسرت» خسارت کرد. همین یک جمله. این هم از آن جمله‌هاست خدایا هرکس از عشق تو بهره نبرده در سودای زندگی و در این تجارت و معامله‌هایی که هر روز می‌کند از اساس ضرر کرده و ورشکست شده است همه چیز با عشق تو معنا دارد بدون عشق تو همه این کارهایی را که می‌کنیم ضرر است. این که می‌گویند «الاعمال بالنیّات» یعنی هر کاری می‌خواهی بکنی اول هدف‌گیری‌ات را درست کن و بگو هدف خداست, بعد راه بیفت بعد دیگر شکست هم بخوری پیروزی است. این جمله را که امام می‌گفت ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه؛ همین است. تو برای نتیجه را بررسی بکن برای نتیجه هم اقدام هم بکن. «برای» یعنی از جهت هدف‌گیری مادی؛ اما برای از نظر نیت و انگیزه نه. بگو من این کار را می‌کنم چون باید بکنم این می‌شود تکلیف. من این کار را نمی‌کنم تا منافع آن را خودم بردارم این میشود نتیجه مادی برای من. می‌گوید خدایا هرکس هر کاری کرد معامله است الآن شما این‌جا نشسته‌اید یک معامله کرده‌اید. وقت‌تان را معامله کردید. شما هر لحظه یک چیزی می‌دهید و یک چیزی می‌گیرید شما هر لحظه مشغول معامله هستید. در هر کاری، سیاسی، اقتصادی، خانوادگی، تفریح. این می‌گوید خدایا من توجه دارم که در این معامله‌ها هر لحظه دارم ضرر می‌کنم یعنی آنچه را که می‌دهم خیلی گران‌تر است از آنچه که می‌گیرم. من دارم زندگی و حیات و فرصت تکامل را از دست می‌دهم. چه چیزی را به دست می‌آورم؟ همه این‌ها ضرر است اگر نصیبی از حبّ و عشق تو در آن نباشد. هر کاری می‌کنم باید به شرط عشق به تو و ضمیمه عشق به تو باشد. «اللهم إنی اسئلک» خدایا می‌دانی از تو چه می‌خواهم؟ خدایا از تو خواهش می‌کنم از تو گدایی می‌کنم «أن تملأ قلبی: این قلب من را مملو کن از «حُبّاً لک» از عشق به خودت. خدایا من را دیوانه خودت کن. – این ترجمه این دعاست – خدایا می‌دانی از تو چه می‌خواهم؟ من را دیوانه کن. من هنوز دیوانه‌ات نشدم تو را قبول دارم ایمان آوردم ولی هنوز دیوانه‌ات نشدم. من را دیوانه کن یعنی در قلب من و احساسات من حتی یک میلی‌گرم جای خالی نباشد. «تملأ قلبی» یعنی قلب من را مملو کن. مملو یعنی لب‌به‌لب, یعنی هیچ جای دیگری در آن نماند. خدایا قلب من را در عشق به خودت غرق کن. خدایا من را غرق کن. دعا این است: «اللّهُمَّ إنّی أسْألُکَ أنْ تَملَأَ قلبی حُبّا لکَ، و خَشْیَةً مِنکَ، و تَصْدیقا لکَ، و إیمانا بکَ، و فَرَقا مِنکَ، و شَوْقا إلَیکَ» خدایا یک نقطه خالی در قلب من نگذار که از عشق تو سیراب و مملو نشده باشد و «خشیة منک» آن هم نه از این عشق‌هایی که من را پررو کند. عشقی که با خشیّت همراه باشد. چون بعضی‌ها عاشق می‌شوند دیگر می‌خواهد برود سوار دوش خدا شود! خدایا دیگر من عاشق تو هستم برویم هرچه که من می‌گویم! نه؛ می‌گوید عشق بله, ولی کنار آن باید خشیّت باشد. خب ترکیب امید و خوف. رجا و امید؛ خوف و رجا؛ امید و ترس، هر دو با هم. از تو می‌ترسم اما این ترس هم دوست داشتنی است از این ترس هم لذت می‌برم. «خشیّت» یعنی آن ترسی که از آن لذت می‌بری. ترس از دیگران نه، زجر است. خدایا غرقم کن «اللّهُمَّ إنّی أسْألُکَ أنْ تَملَأَ قلبی حُبّا لکَ» این قلب من را در عشق خود غرق کن. من نجات‌غریق نمی‌خواهم من می‌خواهم غرق شوم می‌خواهم دیگر هیچی از من نماند. فقط تو باشی. در دعای کمیل چه می‌گوییم؟ «الهی و ربّی» خدای من، پروردگار من، «من لی غیرک» هیچ کس و هیچ چیز جز تو ندارم. غیر از تو چه دارم؟ یعنی چه؟ یعنی اگر قدرت و ثروت و ریاست، علم و شهرت هرچه که داری بفهم که همه این‌ها هیچ است از این عالم هم که بروی هیچ کدام این‌ها با تو نمی‌آید «من لی غیرک» خدایا غیر از تو چه کسی رادارم نه این که با خدا تعارف بکنیم. واقعاً بگوییم چه کسی را داریم. در دعای کمیل حضرت امیر(ع) به خدا می‌گوید من که می‌دانم من مستحق لطف تو نیستم من را جهنم انداختی گویی که آمدیم و «صبرت علی عذابک» فرض کنیم که من توانستم آن عذاب جهنم را تحمل کنم «کیف اصبر علی فراقک» دوری تو را چطور تحمل کنم؟ ما که مصنوعی حرف می‌زنیم، علی(ع) که حقیقی گفت چه عشقی میکرد. ما که مصنوعی می‌گوییم از مصنوعی گفتن آن لذت می‌بریم. می‌گوید با خدا این‌طوری بگو. بعد بگو من را به جهنم می‌بری ببر ولی یادت باشد آن‌جا داد می‌کشم «أنی احبّک» در جهنم داد می‌زنم که من را عذاب کن ولی دوستت دارم. من را تو «ترکتنی» اگر در عذاب جهنم رهایم کنی یعنی در عذاب اعمال خودم، جهنم که اعمال ماست، من را در جهنم رها کردی یعنی اگر من را با خودم تنها گذاشتی من ماندم و گندکاری‌هایی که کردم عذاب درون و عذاب بیرون، عذاب مادی و معنوی، جسم حالا با هر شکلی که هست اما خدایا در آن شرایط من از تو طلب و شکایتی ندارم من نسبت به تو متنفر نمی‌شوم و نخواهم بود دوستت خواهم داشت نه این که دوستت خواهم داشت بلکه با صدای بلند طوری که همه جهنمیان دیگر هم بشنوند داد می‌زنم که دوستت دارم. اصلاً یک رابطه عجیب و غریبی عشقی است که آدم شک می‌کند! چیزهای مشکوکی در این حرف‌هاست! مدام حرف‌ها و قول و قرارهای عشقی و حرف‌های عشقی. اصلاً در دعا می‌گوید این خدایی که شما شناختید خدای حقیقی نیست خدا این است یک چنین رابطه‌ای بزن، این‌طوری کانال بزن، با او این‌گونه سخن بگو. مثل شیخ صنعان که گفت اگر هر بهانه‌ای بیاوری که من را از خودت دور کنی باز من که جز تو کسی را ندارم جایی را ندارم باز منم و تو. بیخ ریش تو هستیم. همینی که هست! اردنگی بزنی که من را بیرون بیندازی من کجا بروم؟ من که جایی را ندارم اردنگی بزن باز هم من این‌جا هستم کجا بروم. دیدید مادر که بچه کوچکش را که دعوا می‌کند که الآن تو را می‌زنم و... بچه فرار می‌کند بعد می‌گوید کجا بروم؟ دوباره توی بغل همان مادرش برمی‌گردد. بچه کوچک را دیدید که از همان مادر فرار می‌کند گریه می‌کند دوباره به آغوش همان مادر پناه می‌برد و خودش را برای او لوس می‌کند. حضرت امیر(ع) می‌گویند آمدیم و مستحق عذاب تو هستم، خیلی خب من را عذاب کن مگر من غیر از تو کس دیگری را دارم؟ دوباره توی بغل خودت می‌آیم. بعد می‌گوید با خدا این‌گونه صحبت کنید خداوند چنین حقیقتی است و جمال مطلق است. به او بگویید بگذار من تو را لو بدهم تو کسی نیستی که منرا رها کنی. – این در دعای کمیل است – من تو را رها میکنم و رهایت کردم اما تو کسی نیستی که من را رها کنی. من می‌دانم تو من را رها نمی‌کنی، من را تنها نمی‌گذاری، من جز عشق تو فریادرسی ندارم. هرچه هست تویی. خوف از تو و پناه بر تو. از خودت به خودت پناه می‌برم. در دعای کمیل این جمله که فرار از تو به سوی تو. من از تو باید فرار کنم نمی‌شود فرار نکرد، جلال مطلق، قدرت مطلق. اما کجا فرار کنم؟ من از جلال و جمال تو به تو پناه می‌آورم و دوباره به آغوش تو می‌آیم. از تو فرار می‌کنم اما کجا فرار کنم دوباره به سمت خودت فرار می‌کنم. مفرّی از تو نیست الا به سوی تو. خودت پناهگاه هستی.

گفت شیخ گفتش گر بگویی صد هزار من ندارم جز غم عشق تو کار

چیست که دوباره، سه باره، صدباره، «بکِ آنت محبّتی» اصلاً عشق تو با من انس گرفته از عشق تو جدا نمی‌شوم. هیچ کس از عشق تو جدا نمی‌شود منتها بقیه خبر ندارند عاشق تو هستند می‌دانند عاشق یک چیزی هستند ولی نمی‌دانند عاشق تو هستند مدام دنبال یک چیزی می‌گردند ولی من می‌دانم که عاشق تو هستم. بقیه هم عاشق تو هستند حواس‌شان نیست. می‌دانید که چرا ما هر روز صبح که از خواب بلند می‌شویم مدام دنبال یک چیزی هستیم و نقشه‌های درازمدت و کوتاه مدت می‌کشیم؟ غم، شادی، دنبال یک گمشده‌ای هستیم یکی فکر می‌کند گم شده‌اش مدرک است، گم شده‌اش فلان مقام است، گم شده‌اش فلان جایزه است. می‌بینی آن را هم به دست می‌آوری اما دوباره حالت خراب است. همان حالت قبل است. خب پس چیزی که دنبال آن بودی این نبوده! اینجا در دعا می‌گوید بگو «بک آنت محبّتی» من می‌دانم چه را گم کردم من تو را گم کرده‌ام. عشق تو با من است. این قطب‌نما مدام می‌چرخد به هر سمتی می‌روم دوباره به این سمت می‌چرخد، آن سمت توست که من حواسم نیست. امام(ره) یک وقت گفت که خدا انسان را فطرتاً کمال طلب آفرید همه بشر هم کمال می‌خواهند بعد گفت همین صدام هم در جنگ دنبال کمال است. این رئیس جمهور آمریکا که این همه جنایت می‌کند این هم دنبال کمال است. شاه هم دنبال کمال بود منتها این‌ها کمال را اشتباهی می‌گیرند فکر می‌کنند کمال در قدرت و ثروت است، کمال در جنگ است، در خشونت است، کمال در ریاست است. نمی‌فهمد که آن چیزی که تو دنبال آن هستی کمال مطلق است، فقط آن‌جا آرام می‌گیری آن خداست وقتی به خدا وصل می‌شوی آرام می‌شوی و الا آرام نمی‌شوی. این تعبیر که «ألا بذکرالله تطمئن القلوب». «بذکرالله» مقدم بر قلوب می‌آید و قبل از آن هم ألا می‌آید ألا یعنی مطمئن باشیدو شک نکنید احتمال دیگری وجود ندارد. بذکرالله یعنی فقط با یاد خداوند است که قلب‌ها آرامش می‌کند. بقیه‌اش را ممکن است مواد بزنی گیج بشوی خیال کنی آرامش پیدا کرده‌ای! یا شراب بخوری مالیخولیا، سکس، مست قدرت، مست ثروت، خیال می‌کنی این مستی آرامش است این‌ها آرامش نیست همان لحظه در قلبت آتش است و داری می‌سوزی. همان لحظه‌ای که به این رسیدی می‌گویی به چه قیمتی رسیدم؟ بقیه‌اش چه؟ بقیه‌اش کجاست؟ آرام نیستی. «و کما أردت أن أکون کُنت» - این در دعای ابوحمزه است – خدایا همانطوری که خواستی بودم. این جمله را هرکسی که نمی‌تواند بگوید. من ما می‌توانیم بگوییم خدایا همانطوری که نخواستی من بودم. این می‌گوید تو به یک مقام برس که بگویی «کما أردت أن أکونَ کنتُ» آن‌گونه که تو خواستی هستم یعنی آن‌گونه که تو خواستی د ارم زندگی می‌کنم هر تصمیمی می‌خواهم بگیرم اول با عقربه قطب‌نمای تو می‌سنجم که در مسیر تو، در مسیر کمال و نجات هست یا نیست؟ و این دعای شعبانیه که امام(ره) خیلی مرید این دعای شعبانیه بود و می‌گفت یکی از عالی‌ترین دعاها دعای شعبانیه است از جمله این تعبیر است که امام(ره) می‌گفت «الهی هب لی کمال انقطاع الیک» خدایا اولاً این که با تو هستم کافی نیست. این که به سوی تو هستم و دارم حرکت می‌کنم و می‌آیم من به این هم قانع نیستم بیشتر می‌خواهم. من می‌خواهم از همه چیز کَنده شوم دنبال هیچی جز تو نباشم. بعد می‌گوید به این هم راضی نیستم «کمال الانقطاع الیک» اوج انقطاع. یعنی توی عالم فقط من هستم و تو. تازه من و تو هم نه؛ فقط تویی من هم نیستم این می‌شود «کمال الانقطاع الیک» اصلاً من هیچ چیز نمی‌خواهم من فقط تو را می‌خواهم از این به بعد چیزی که تو می‌خواهی من می‌خواهم. راجع به حضرت فاطمه(س) هست، فاطمه دختر 15- 16 ساله یک وقتی جبرئیل بر رسول خدا(ص) نازل شد و از طرف خداوند برای ایشان پیام آورد که خداوند می‌فرماید این فاطمه تو چه کار دارد می‌کند؟ خیلی بالا آمده! خیلی اوج گرفته است. به او بگو می‌دانی الآن دعاهایت مستجاب می‌شود می‌دانی به این مقام رسیدی که هرچه اراده کنی و بخواهی خداوند هم می‌خواهد و انجام می‌شود و مستجاب الدعوه‌ای. بگو هرچه از خدا می‌خواهی بخواه. چون حضرت فاطمه(س) می‌فرمودند کم‌کم طوری شده بود که هر وقت جبرئیل می‌آمد و بر پیامبر نازل می‌شد می‌فهمیدم هنوز آثارش در رفتار پیامبر دیده نمی‌شد ما می‌فهمیدیم که هواو فضا، فضای دیگری شد. می‌فرماید که منزل ما «مختلف الملائکه» محل رفت و آمد فرشته‌ها بود. ما می‌فهمیدیم که فرشته‌ها هستند. می‌آمدند و می‌رفتند ما می‌فهمیدیم. «مختلف الملائکه» بعد جبرئیل می‌فرماید به فاطمه بگو هرچه از خدا می‌خواهی بخواه. حضرت فاطمه(س) چه خواسته باشد خوب است؟ فاطمه سکوت کرد و به رسول خدا فرمود به خداوند عرض کنید که من هیچ نمی‌خواهم فقط خودت را می‌خواهم، هیچی نمی‌خواهم فقط خودت را می‌خواهم. یا رسول‌الله از خدا بخواهید که اگر دعای من مستجاب می‌شود من فقط یک چیز می‌خواهم «النظر إ‌لی وجهه الکریم» نظر به وجهه‌الله. من می‌خواهم در تماشای تو غرق شوم، من فقط می‌خواهم تو را نگاه کنم. اجازه بده که فقط تو را نگاه کنم. من دارم تو را نگاه می‌کنم بگذار بیشتر نگاه کنم من دیگر هیچی از تو نمی‌خواهم. این‌ها انسان هستند، فوق انسان هستند دارد می‌گوید کل این عالم با همه قدرت‌ها و ثروت‌ها و خواستنی‌هایش، کل این میلیاردها منظومه و کهکشان‌ها و... من هیچی نمی‌خواهم من می‌خواهم اجازه بدهی به وجه کریم تو، به وجه‌الله برسم. یعنی چه یعنی من می‌خواهم بیشتر تو را بشناسم. وجه چیست؟ وجه هر کسی صورت اوست که شما از طریق آن وجه او را می‌شناسی، وجه‌الله یعنی در واقع باب معرفت‌الله. من فقط از تو می‌خواهم که به من امکان بدهی من بیشتر تو را بشناسم من فقط می‌خواهم در تو غرق شوم من می‌خواهم هیچ کس بشوم. از تو این را می‌خواهم من چیز دیگری در این عالم نمی‌خواهم. خداوند کسی را که می‌خواهد سرزنش کند می‌فرماید «من الناس من دون الله اندادا» بعضی‌ها هستند خدا را هم قبول دارند، مسلمانند، نماز، روزه، کافر نیستند اما برای خداوند «انداد» برای خداوند شریک می‌گیرد بک کسانی را مثل خدا فرض می‌کنند در ردیف خداوند کسانی و چیزهایی را قرار می‌دهند پول و قدرت و شهوت و شهرت و ریاست و دیگران را در ردیف خداوند قرار می‌دهند خدا را منکر نیستند خدا را قبول دارند آن‌ها را هم در ردیف خدا قبول دارند. «یحبّونهم کحبّ الله» (بقره/ 165)؛ حب‌الله را دارند خدا را دوست دارند اما «یحبّونهم کحبّ الله» خیلی چیزها را هم در ردیف خدا دوست دارند. خدا هم یکی‌اش است. ما مذهبی‌ها هم الان این‌طوری هستیم خدا را دوست داریم خیلی چیزهای دیگر را هم با آن دوست داریم. بعد می‌فرماید که به این‌ها بگو من را قبول کردید اما غیر از من یک چیزهایی را که مخلوق خودتان و اوهام خودتان هستند این‌ها را هم در ردیف من دوست دارید نه برای من بلکه در ردیف من، این را بدانید شما مؤمن نیستید. «الذین آمنوا اشد حباً لله» مؤمنین حقیقی کسانی هستند که هیچ چیز را و هیچ کس را در ردیف من دوست ندارند یعنی مادر همه آن عشق‌ها عشق به من است عشق به خداست همه عشق‌ها را در دل این عشق تعریف می‌کنند نه علیه این عشق. اگر قرار شد بین عشق من و هر چیز دیگری انتخاب کنند من را انتخاب می‌کنند. خداوند در قرآن می‌فرماید من را انتخاب می‌کنند «وَلَو یَرَى الَّذینَ ظَلَموا إِذ یَرَونَ العَذابَ أَنَّ القُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعًا...» (بقره/ 165) و الا این‌هایی که ظلم کردند بزرگترین ظلم هم شرک به خداست یعنی چیزهایی را در عرض خدا هدف گرفتن. این‌ها بدانند که وقتی که ببینند نتیجه این نوع زندگی و این نوع نگاه به هستی چه عذابی در پی خواهد داشت و به مشکلات زیادی با این نگاه غلط برخواهی خورد وقتی با کله توی دیوار رفتی، با این نوع نگاه، با این تفسیر و با این رانندگی، آنجا خواهی دید که «أَنَّ القُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعًا...» همه قدرت از آن خداوند است هیچ کس دیگر هیچ سهمی از قدرت ندارد آدرس اشتباهی رفتی آن‌جا می‌فهمی که آدرس اشتباهی رفتی.

خب این‌ها بخشی از دعاهایی بود که گفتم خدمت شما بگویم چون خودم که اهل این‌ها نیستم گفتم بگویم شماها که اهل این دعاها هستید ما که ماندیم شماها به یک جایی برسید.

من خواستم این جمع‌بندی را عرض کنم که عشقِ دوطرفه است. عاشق خدا باش معشوق خدا باش. «من حبیب من تحبّب الیک» ای عاشق کسی که عاشق توست «یا حبیب من تحبب الیک» ای عاشق کسی که به تو عشق می‌ورزد هرکس به تو عشق بورزد و به تو اظهار عشق کند تو عاشق او هستی و تو دوستش داری هرکس به یاد تو بیفتد تو به یادش می‌افتی. این یک محبوب لطیف است آن وقت امیرالمؤمنین(ع) می‌گوید شما چطور دل‌تان می‌آید از خدا غیر از خودش چیز دیگری بخواهید. دیدید ما گاهی اگر حرمی برویم دعایی کنیم مشکلی داریم می‌خواهیم چیزی از او بگیریم آن هم به همه دری زدیم به بن‌بست خوردیم و بیچاره شدیم بعد می‌گوییم خدایا تو حالا یک کاری بکن. امیرالمؤمنین(ع) می‌گوید من اصلاً تعجب می‌کنم چطوری پیش خدا می‌آییدو از خدا چیزی غیر از خدا می‌خواهید یعنی آن 100 را نمی‌خواهید 75 درصد می‌خواهید!‌ چرا خودش را برای خودش نمی‌خواهید؟ طریق عشق بازی این است. حتی حضرت امیر(ع) فرمود من بهشت و جهنم را باور دارم اما هدف من نه بهشت است نه فرار از جهنم است. هدف من خودش است خودش را ندیدید که دل‌تان را به این چیزها خوش کردید. ببینید او خودش کیست. حواس‌تان پرت شده است. دیدید مثلاً کسی وارد درگاهی جایی می‌شوند یک چیزی که می‌بینند همان‌جا می‌ایستند می‌گویند دیگر تمام است آخ جون! دیوانه این اول عشق است نمی‌فهمی آن آخرهایش چه خبر است؟ سرت را فقط به همین بند کردی و مسئله‌ات فقط بهشت و جهنم شده؟

خلاف طریقت بود که اولیاء تمنّا کنند از خدا جز خدا

این تعبیری که این شعر عطّار در «منطق‌الطیر» می‌گوید، می‌گوید که طریقت عاشقی اصلاً این نیست که آدم ولیّ و عاشق باشد و از خدا غیر از خودش چیزی بخواهد. حالا این‌ها هم این حرف‌ها را می‌زنند غیر از این که اولیاء درجه اول خداوند امیرالمؤمنین این را می‌گوید که طریق عشق‌بازی یعنی خود معشوق را بخواه. شما عاشق یک معشوق بشوی برای یک چیز دیگر مثلاً به شما سیب بده، گلابی بده، این که عشق نیست باید عاشق شوی برای خودش. حالا به تو سیب و گلابی هم میدهند. الآن شماها که می‌روید بهشت، ما بهشت‌ها داریم یک بهشت که نداریم جنّات، بهشت‌ها، مراتب مختلف، بعد یک بهشت‌هایی هست که به تو نعمت می‌دهند حورالعین و جنّات و تحت‌الانهار و... برو حالت را ببر. که در روایت می‌فرماید یک لحظه لذّت در آن عالم با تمام لذائذ کسانی که در این دنیا لذّت می‌برند قابل مقایسه نیست فکر نکنید آن‌جا هم مثل این‌جاست. این چیزهایی که می‌گویم برای این است که شما بفهمید و الا همین را هم نمی‌فهمید، حورالعین و جوی عسل و شیر و جنات و باغ «تحت الانهار» شما عقل‌تان در همین حدهاست به شما می‌گوییم که آقا این‌جا هم هست خیلی از این‌ها بهترش هم هست اما یک چیزی هم دارد به نام «جنّتی» بهشت خودم که آقای جنّتی از آن‌جا آمد – البته من چون جلوی خودشان این شوخی را کردم به شما گفتم – این را به شما بگویم آقای جنّتی بسیار آدم شریف و پاک و زاهدی است برای همین هم این‌قدر جوک و فحش برای او می‌گویند. بدانید هرکسی را که خیلی جوک و فحش برایش می‌دهند حتماً یک نکته مثبتی در او هست این‌هایی را که دشمن تعریف می‌کند بدانید یک مشکلی دارد – این هم جمله معترضه، چون بحث جنّتی آمد بحث این جنّتی هم بشود – خب قرآن می‌فرماید نفس مطمئنّه کسی است که به آرامش برسد بعد «عبدی» بنده خاص خودم هستی، آن هم می‌آید در «جنّتی» بهشت خودم نه بهشت. مثلاً راجع به شهید داریم که در VIP بهشت می‌رود در محل پذیرایی ویژه، شهید آن‌جا می‌رود. چون خداوند می‌فرماید این‌هایی که در راه حق می‌آیند این‌قدر عاشق من هستند که خودشان را فدا می‌کنند مثل پروانه خودشان را در شمع می‌اندازند که در راه حق تمام شوند مهمانان ویژه من هستند. این آیه قرآن است. فکر نکنید این‌ها تمام شدند نابود شدند، اصلاً مرگ برای هیچ کس وجود ندارد. بعد می‌فرماید «عند ربّهم یرزقون»، «عند ربّهم» یعنی VIP. «عند ربّهم» یعنی مهمانی خصوصی. آن هم «ربّهم»، ربّ شهدا. «یرزقون» رزق ویژه. علمای صالح آن‌هایی که خدمت به خلق برای خدا می‌کنند این‌ها همه مراتب خاص است.

و آخرین روایتی که عرض می‌کنم آخرین تعبیر از حضرت امیر(ع) است که فرمودند خدایا «الهی ما عبدتک» عبادتت می‌کنم اما نه «خوفاً من نارک» از ترس آتشت. آتش تو را قبول دارم واقعاً هم ترس دارد اما من برای ترس از جهنم رابطه‌ام را با تو تنظیم نکردم «و لا طعماً فی جنتک» به طمع بهشتت هم من این کارها را نمی‌کنم گرچه بهشت تو را قبول دارم خیلی جای عالی هم هست ولی من این‌جوری هدف‌گذاری نکرده‌ام. بعد چه؟ «بَل وجدتک»‌ من خودت را هدف گرفته‌ام. می‌خواهم برای خودت باشم می‌خواهم برای خودم باشی «بل وجدتک اهل للعباده» تو را این‌طوری یافتم که تو شایسته عبادتی. چون تو را باید عبادت کرد من تو را عبادت می‌کنم نه به طمع بهشتت و نه از ترس جهنمت. «فعبدتُک» و این‌گونه بود که بندگی تو آغاز شد، این‌طوری شروع کردم من این‌طوری بنده‌ام، من خودت را می‌خواهم،‌ هر کاری می‌کنم برای خودت است هرچه تو بخواهی من هم آن را می‌خواهم. چرا؟ چون تو خواستی، چرا؟ چون تو را می‌خواهم. تو چه می‌خواهی؟ من همان را می‌خواهم. این که در روایت می‌فرماید رسول‌الله(ص) می‌فرماید شادی خدا در شادی فاطمه است و غضب خدا در غضب فاطمه(س) و علی(ع) است چون شادی و غم فاطمه(س) در رضایت خداوند است، چرا در رضایت فاطمه است؟ چون رضایت فاطمه(س) در رضایت خداوند است. چون فاطمه(س) جز الله چیزی نمی‌خواهد برای خودش چیزی نمی‌خواهد. بنابراین اگر جایی دیدید فاطمه(س) ناراحت است بفهم که الله ناراضی است. چرا؟ معیار فاطمه(س) الله است و فانی در عشق خداوند است. قضیه این است. نه این که خدا دنباله‌روی حضرت فاطمه است. اگر می‌خواهید بفهمید خدا کجاست؟ ببینید فاطمه کجاست؟ یعنی چه؟ یعنی ببین آن کسی کجاست که می‌گوید من هیچ کسم و هرچه و هرکس هست تویی. خب هیچ کس را تعقیب کن به کَس می‌رسی. چون هیچ کس که هیچ کس است می‌گوید من هیچم هر کس هست تویی. دنبال خدایی، ببین علی و فاطمه و اهل بیت او کجا می‌روند؟ برای چه؟ برای این که این‌ها در محضر خدا هیچ کس هستند اما در مقایسه با ما همه کس‌اند. ما بی‌کس و کاریم آن‌ها همه کس‌اند. هرکس در محضر خدا هیچ کس است در نسبت خود با خدا هیچ کس است در نسبتش با خلق همه کس است. بعد خدا می‌فرماید «أطِعنی عبدی» بنده خاص من که برای منی «أطعنی» من را اطاعت کن. هرچه می‌خواهم بخواه، هرچه می‌گویم بگو، هرچه می‌گویم بکن، خب بعد چه؟ بعد هرچه تو بگویی می‌کنم «حتی أجعلک مثلی أو مثلی» هرچه من می‌خواهم تو بخواه، بعد هرچه تو بخواهی من می‌خواهم. مستجاب‌الدعوه می‌شوی. یک مرتبه خشک وسط بیابان بگو باران می‌خواهم. خداوند می‌گوید تو باران خواستی من هم می‌خواهم باران بیاید این هم باران. این مُرده است می‌خواهم باذن‌الله زنده‌اش کنم، خدا می‌گوید می‌خواهی زنده شود من می‌خواهم زنده شود، مرده زنده می‌شود. مسیح(ع) چطور مرده زنده می‌کرد؟ قرآن می‌فرماید به اذن‌الله. خدا دنبال مسیح نیست چون مسیح دنبال خداست آن وقت اراده مسیح اراده خدا می‌شود. آن وقت آب که همه را غرق می‌کند یک مرتبه قانونش عوض می‌شود به پیامبر می‌گوید بیا رد شو. یک کسی به پیامبر(ص) گفت آقا مسیح روی آب راه می‌رفت، فرمودند که اگر یک کمی بیشتر می‌رفت روی هوا هم راه می‌رفت. وقتی به منبع قدرت وصل شدی همه کار هم می‌کنی، طی‌الارض می‌کنی،‌ اراده می‌کنی، طرف این‌جا نشسته اراده می‌کند الآن بلند شود برود. - الآن من می‌خواهم اراده کنم شما تا 3دقیقه دیگر از این‌جا بیرون بروید! برای این که ببینید من چقدر مستجاب‌الدعوه هستم تا 5 دقیقه دیگر این اراده تحقق خواهد یافت – خدایا تو را بخاطر بیم از کیفری یا طمعی به بهشتی پرستش نکردم، تو را از آن روی پرستیدم که باید می‌پرستیدم که چرا نپرستم؟ مگر می‌شود تو را نپرستید مگر می‌شود غیر تو را پرستید؟ چون تو تویی و من منم، من عبد توأم و تو را عبادت می‌کنم. اصلاً منطقی‌ترین کار این است که تو را عبادت کنم و جز تو عبادت نکنیم راه دیگر آن چیست؟ آن وقت وقتی به این‌جا رسیدی، کسانی که به این مقامات رسیدند یا نرسیدند ولی زیبا تصویرش کردند این تعبیری که مولوی دارد می‌گوید:

در بلا هم می‌چشم لذّات او مات اویم مات اویم مات او

می‌گوید همان وقت‌هایی که آدم‌ها فرار می‌کنند مریض می‌شوند، گرفتار می‌شوند، بدهکار می‌شوند، زلزله می‌آید، داد می‌کشند، نعره می‌کشند، عصبانی هستند، ما این‌طوری هستیم می‌گوید همان لحظه‌ای که شما خیلی عذاب می‌کشید و فرار می‌کنید من دقیقاً همان لحظات هم لذت می‌برم چون می‌فهمم چه اتفاقی در باطن عالَم دارد می‌افتد. من مات اویم. ببینید وقتی کسی مات چیزی است دیدید بعضی‌ها دارند با موبایل‌شان یک کاری می‌کند بازی‌ای می‌کند یا یک فیلم خیلی جذابی می‌بیند ده بار صدایش بزنی نمی‌فهمد بعد که این‌طور پس کله‌اش می‌زنی باز هم نمی‌فهمد بعد به او می‌گویی که خیلی وحشی‌ای، می‌گوید آره آره، خیلی خب وحشی‌ام. اصلاً نمی‌فهمد! برای چه؟ برای این که مات آن است. بعد مولوی می‌گوید من اصلاً مات اویم، بیایند من را بزنند، بکشند، زلزله بشود، سیل بشود، اموالم را ببرند، فحش بدهند و... اصلاً نمی‌فهمم حواسم آن‌جاست. مات اویم مات اویم مات او.

این تعبیر جناب سعدی که می‌گوید اگر من را در قیامت مخیّر کنند و بگویند آقا انتخاب کن، خداوند بگوید من را انتخاب می‌کنی یا این همه نعمات را در بهشت؟ می‌گویم به خدا تو را انتخاب می‌کنم نه بهشت را. گر مخیّر بکنندم به قمت که چه خواهی؟ دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

آقا این بهشت برای شما. بروید ما را با ایشان – با خدا- تنها بگذارید بقیه را هم دست بسر می‌کند. بیایید بروید بهشت، آن‌جا یک چیزهایی خوبی است بروید حورالعین دارد. بعد می‌گوید ما را با خدا تنها بگذارید.

حالا مقصود این است که امشب من حرف‌هایی زدم که توی عمرم تجربه نکردم ولی قشنگ توصیف کردم. این که می‌گویند چیزی که تجربه نیافتی نمی‌شود توصیف کرد شما امشب دیدید که چرا می‌شود شد. احساسی که من هرگز تجربه نکردم یک چنین عشقی را به خدا، ولی سعی کردم برای شما بر اساس این دعاها و روایات توصیف کنم. این‌هاست که اگر به این‌ها رسیدیم عید قربان شروع می‌شود. قربانی همه چیز در محضر حق و حقیقت. خدایا همه چیز را پیش پای تو قر بانی می‌کنم. خودم هم قربانی. من اصلاً هیچ چیز نمی‌خواهم خواسته‌هایم را هم قربانی می‌کنم. من همه چیزم را قربانی کردم. ابراهیم(ع) وقتی که می‌خواست اسماعیل(ع) را ذبح کند نمی‌دانست که این کارد نمی‌بُرّد، فکر کرد می‌برّد، اسماعیل(ع) هم وقتی به پدر – ابراهیم- گفت من را قربانی کن اگر خداوند فرموده، من او را می‌خواهم، هرچه او گفته همان قبول است. این پدر و پسر، امتحان و آزمون بزرگ عشق را این قدر زیبا دادند ولی خداوند اراده فرمود این کارد کار نکند و به جای آن یک قوچی بیاید. و آن‌جا خداوند فرمود کسی را به خاطر خدا قربانی نکنید حیوانات را قربانی کنید، انسان را قربانی نکنید. بعد می‌فرماید هر دو از این آزمون موفق بیرون آمدند چون او خواست عزیزترین کس خود را قربانی کند و این خواست خودش قربانی شود، خداوند فرمود امتحان عشق را درست دادید خیلی تمیز بود، از این به بعد شما پدر و پسر، معلم عشق تا ابد هستید. از این به بعد تا آخر هرکس به من ایمان می‌آورد بیاید این‌جا توی این محلی که شما یک چنین امتحان موفقی را دادید، امتحان عشق را خوب پس دادید بیاید قربانی کند اما حیوان، گوسفند نه انسان. همه چیز این اعمال حج، به عشق وصل است. طواف، مثل پروانه دور شمع چرخیدن. 7 بار. چرا هفت بار می‌چرخیم، یعنی تا ابد من می‌چرخم، 7 عدد کثرت است، یعنی تا آخر. من فقط دور تو می‌چرخم دور تو می‌گردم هدف مطلق تویی. نه این سنگ‌ها، چون این‌جا را تو گفتی. و الا تو که همه جا هستی. قرآن می‌فرماید: «أینما تولّوا فثمّ وجه‌الله» به هر سو رو کنید خداوند است. حالا چرا به این سمت گفته؟ چرا؟ یک علت آن، آن عشق بزرگ انسان به انسان، انسان به خدا، آن‌جا تجلّی کرد. بخاطر ابراهیم و اسماعیل، بروید آن‌جا قربانی کنید. بخاطر این که وقتی ابراهیم(ع) به فرمان خداوند هاجر(س) و اسماعیل(ع) وسط بیابان رها کرد و خداوند به او فرمود رهایشان کن برو. ابراهیم(ع) گفت خدایا وسط بیابان؟ نه آبی است نه هیچی؛ عشق من تویی. این‌جا آوردم می‌گذارم می‌روم و پشت سرم را هم نگاه نمی‌کنم ولی خدایا قلب‌ها را به این سمت متوجه کن و کرد؛ تا همین الآن و تا آخر و تا قیامت کعبه مورد توجه است. همیشه تا ابد آن‌جا یک عده می‌چرخند. می‌دانید یک ثانیه نبوده که آن‌جا نچرخند. این عشق الهی است و این نماد عشق باید تا ابد بماند. می‌گویند همان جایی که هاجر وقتی می‌دوید آب پیدا کند و وقتی صدای بچه را می‌شنید یک مقداری احساساتی‌تر می‌شد و تندتر راه می‌رفت هروله می‌کرد همه‌تان آن‌جا که رسیدید باید دقیقاً مانند هاجر(س) راه بروید. سعی که می‌کنید یک بخش آن مستحب است به جای این که راه بروید تقریباً بدوید و هروله کنید. این‌جا تقریباً آن جایی بوده که هاجر(س) صدای اسماعیل را می‌شنید و از شدت تشنگی گریه می‌کرد چون 7 بار از این طرف به آن طرف رفت که کسی را ببیند، آبی را ببیند، به ما هم گفتند تا ابد این مسیر را باید 7 بار بروید. تا ابد 7 بار این‌جایی که صدای بچه را می‌شنید شما هم بدوید. آن زمزم تا ابد خواهد بود. این‌جا نمایشگاه عشق است. 7 بار باید دور این سنگ‌ها بچرخید. تا ابد 7 بار دورت می‌گردم. باید سرت را بتراشی. مثل غلام، مثل برده، تو هیچ کسی، دیگر توی آینه نگاه نکن، خودت را نبین، نکند توی آینه خودت را نگاه کنی که خوشگلی یا زشتی؟ دیگر تو نیستی. تو هیچ کسی، منم. نمی‌خواهد لباس بپوشی، کفن روی دوشت بینداز، همه مثل هم، سرت را بتراش، توی آینه نگاه نکن، همیشه عطر مستحب است ولی توی این ایام نباید به خودت عطر هم بزنی. تو مُردی، این تجربه مرگ است. تو هیچ کسی، تو هیچ چیزی. سرت را بتراش،‌کفن بپوش، دور این خانه بچرخ. و مدام به من بگو بله بله آمدم. لبیک؛ اللهم لبیک، بله بله، لبیک یعنی بله. بله بله آمدم. بله آمدم. این‌جوری باش ما این هستیم و ما این را می‌خواهیم.

من این را عرض کردم که ببینید تمام این دعاهایی که رسیده، اگر کسی بگوید مرکز این‌ها چیست؟ مرکزش این است که به انسان بگوید خدا عاشق توست، عاشق خدا باش.

والسلام علیکم و رحمه‌الله



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha